نمی دانم ... شاید در بچگی «کمی» سمج
بودم (با لجوج اشتباه نگیرید لطفا) ولی کلا بچه ی قانعی بودم ... بلند پروازی نمی
کردم، ولی سرشار از رؤیاپروری بودم. تمام تلاشم این بود که کبوترهای رؤیاهای خود
را در لانه ی آرزوهایم آب و دانه دهم، تا هر موقع که خواستم از پشت بام آینده
پروازشان دهم امیدی به برگشت کبوترهایم باشد. از این رو از همان اوان کودکی، ابتدا
در مورد چیزی رؤیا پروری می کردم ولی وقتی در می یافتم که رؤیاهایم دست نیافتنی
هستند، دیگر خود را با انها خسته نمی کردم. برای من رؤیاها فقط تا زمانی اعتبار
داشت که به آرزو تبدیل شود، و آرزوها موقعی خواستنی بودند که راهی برای رسیدن
داشته باشند. و این رسیدن باعث می شد که تلاش هایم رنگ می گرفت. از این رو فقط
کافی بود مادر قول دهد که می خرد.
اشتراک در:
پستها (Atom)
معرفی فیلم: رؤیاهای پروانه
«رؤیاهای پروانه» یکی از فیلم هایی است که پیشنهاد می کنم ببینید. با تصاویری زیبا و شاعرانه ... یک فیلم درام و رمانتیک که زندگی دو این د...
-
سالها پیش، قبل از انقلاب، زن زیبارویی به نام «فروزان» با رقص های لوَند و کاباره ای اش، چنان زبانزد خاص و عام شد که توانست گیشه های سی...
-
«سبز باشید» اصطلاحی بود که آنرا از لابلای یک شعر که برایم در اوان جوانی سروده شده بود، گرفته بودم. شاعر آن شعر نامعلوم بود و این اصطلاح در ...
-
(این مطلب با موزیک متن وبلاگ همخوانی ندارد. لطفا از همین بغل سمت چپ آنرا خاموش کنید!) شما فکر می کنید جنبش های مهم و بزرگ جهانی از کجا شروع ...