دیشب در لابلای خبرهای توی سایت های نروژی مطلب رضا را در مصاحبه با «تایمز» خواندم. همان رضای 15 ساله. و در واقع رضاهای 15 ساله. به خود پیچیدم. دلم گرفت. حالم به هم خورد. نالیدم. غمگین شدم. دلم سوخت. از خودم بدم آمد. نوشته است «رضا تمایلی به بیرون رفتن ندارد و از تنها ماندن میترسد. او میخواهد به زندگیاش خاتمه دهد.» آخر به چه جرمی باید چنین جنایتی را یک طفل 15 ساله تحمل کند؟ او چه گناهی کرده است؟ باورم نمی شود که چنین جنایت کارانی خبیث سکان مملکت را در دست دارند. باورم نمی شود که سجایا و صفات انسانی تا بدین درجه به ورطه ی سقوط کشیده شده باشد. باورم نمی شود بدین درجه شقاوت، بدین درجه بی رحمی! آخر در کجای تاریخ سراغ داریم؟ در کجای حمله ی مغول ها چنین حکایتی شنیده شد؟ کجای قتل و غارت هیتلر به جهان چنین بلایی سر زندانیان آوردند؟ او حداقل با ملت خود چنین ستمکار نبود. کجا شنیده ایم که در گولاک های استالین به مخالفین تجاوز جنسی می کردند؟
در ایران اسلامی «رضا را ۲۰ روز زندانی کردند، کتک زدند و بارها مورد تجاوز قرار دادند». «او [رضا] را همراه با ۴۰ نوجوان دیگر در تظاهراتی که علیه نتایج انتخابات ریاست جمهوری در یکی از شهرهای بزرگ برپا شده بود، دستگیر کردند. بیشتر آنها حتی به سن رأیدادن هم نرسیده بودند. آنها را به یکی از مراکز احتمالی بسیج بردهاند و در حالیکه چشمبند به چشمشان بسته بودند، لختشان کرده، با کابل شلاقشان زده و سپس در یک کانتینر ترابری حبسشان کردهاند.»
به گفته تایمز شب اول رضا را بیرون نگاه داشتند. سه لباس شخصی او را جلوی چشم بقیهی پسرها به زمین انداختند، یکی از آنها سرش را نگه داشت، دیگری بر پشت او نشست و سومی اول بر رویش ادرار و بعد به او تجاوز کرد.
به گفته تایمز شب اول رضا را بیرون نگاه داشتند. سه لباس شخصی او را جلوی چشم بقیهی پسرها به زمین انداختند، یکی از آنها سرش را نگه داشت، دیگری بر پشت او نشست و سومی اول بر رویش ادرار و بعد به او تجاوز کرد.
در زندان ابوغریب بسیار کمتر از این با زندانیان کرده بودند که همین رهبران عوام فریب آنرا به عنوان جنایات امریکا محکوم کردند. در حالیکه همه می دانیم که زندانیان ابوغریب از چه قماش آدم هایی بودند! لیکن در همین قضیه هم ما نشنیدیم که زندانبانان امریکایی مدفوع خود را به زندانیان خورانده باشند.
تایمز می نویسد: رضا را در فضای باز به یک ستون فلزی بستند و او تمام شب را آنجا ماند. صبح روز بعد یکی از آنها برگشت و از رضا پرسید، آیا درسش را خوب یاد گرفته یا نه؟ رضا به تایمز میگوید: «من عصبانی بودم. روی صورتش تف انداختم و شروع به ناسزا گفتن کردم. او با آرنجش چند بار به صورتم کوبید و به من سیلی زد.».
رضا در ادامه میگوید، ۲۰ دقیقهی بعد آن مرد با سطلی پر از مدفوع برگشت، صورت رضا را در آن فرو کرد و به او گفت، وادارش میکند که این مدفوع را بخورد.
رضا در ادامه میگوید، ۲۰ دقیقهی بعد آن مرد با سطلی پر از مدفوع برگشت، صورت رضا را در آن فرو کرد و به او گفت، وادارش میکند که این مدفوع را بخورد.
تجاوز به خاطر خدا
همه ی آنهایی را که در ایران اسلامی زندگی کرده و می کنند با واژه ی «به خاطر خدا» آشنا هستند. اینکه همه کارهای حکومتی ها به خاطر خداست. همه شنیده و دیده ایم که حکومت گران، «اراذل و اوباش» را به جرم لواط اعدام و سنگسار کرده اند. ولی من هرگز نشنیده بودم که خود «اراذل اوباش بگیران» به نوجوانان ما تجاوز کرده و اعلام کنند که این کار را به خاطر خدا انجام داده اند.
رضا به تایمز میگوید «آنها به ما گفتند که این کار را برای خدا انجام میدهند» و به پسرهای دیگر میگفتند، اگر در بازجویی همکاری نکنند با آنها نیز همین کار را خواهند کرد.»
برای من که در مملکت اسلامی طعم تحقیر کردن این اراذل و اوباشان حکومتی را چشیده ام، زندان این «از خدا بی خبرها» را تجربه کرده ام، هنوز هم سخت است که قبول کنم چنین شقاوتکارانی می توانند وجود داشته باشند. هنوز سخت است که قبول کنم واقعا کسانی هستند که به خود اجازه می دهند تا چنین بلاهایی را بر سر جوان ها و نوجوانان ما در زندان ها آورند! با خود می اندیشم که وقتی یک نروژی این مطلب را بخواند و از من در مورد این ددمنشی سوال می کند من چه جوابی خواهم داشت!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر