آیا سیاست گریزی خود نوعی سیاست پیشگی نیست!؟





نقدی بر مصاحبه جناب آقای دکتر جواد هیئت





  • زبان ادبی ما هر روز از زبان شفاهی ما فاصله ی بیشتری گرفته و می گیرد.هر روز گله می کنند که ما نمی فهمیم شما چه می نویسید و در نتیجه نوشته هایمان را نمی خوانند.


  • فرهنگی کاران ما با انتخاب موضوعات تکراری و غیر جذاب قادر نبوده اند هیچ شوق و ترغیبی در نسلی که باید بخواند تا بداند ایجاد کنند. در نتیجه این زبان در پستوی ادیبان و روشنفکران ما نهان مانده و دست به دست گشته و هر روز تخصصی تر شده است.


سایت روی خط سوم مصاحبه ای تحت عنوان «نباید آلت دست جریانات سیاسی شویم» را با جناب آقای دکتر جواد هیئت انجام داده که بسیار خواندنی ست. مخصوصا برای کسانی که مسائل آذربایجان را از نزدیک دنبال می کنند. مسائلی که به هر حال اذهان بسیار یا بخشی از جوانان این مرزو بوم را که بدلایل متعدد ستم ملی قادر به تامین ابتدایی ترین خواستهای انسانی و ملی خود که یکی از آنها هم تحصیل به زبان مادری ست نبوده اند مشغول کرده است. برخی از اینها در حالیکه خود در کسب مدارج عالی تحصیل به زبان های بیگانه چون انگلیسی یا دیگر زبانهای خارجی پیشتاز بوده اند در پی جواب آزار دهنده این سوال غوطه ورند که به چه دلیل در زبان خود یعنی ترکی هنوز بی سواد ند! هنوز نمی توانند به زبان مادری شان مجله بخوانند، روزنامه بنویسند و بعبارتی کاملا عامیانه با زبانشان ارتباط برقرار کنند! (نگاه کنید به مقاله رضا براهنی)
به همین خاطر مصاحبه با چنین بزرگان ادب و دانش ما که عمری را صرف این کار کرده اند می تواند تابشی باشد به تاریکخانه ی مجهولات ما! اما متاسفانه آهنگ همین مصاحبه بعد از آنکه از «حال و هوای معنوی» خارج می شودبه گونه ای نیست که چشم امید ما را نسبت به شکستن چنین سکوت طولانی و خسته کننده، و انفعال دامنه داری که سالهاست بر سر راه بسیاری از نیروهای مترقی و خواستار احیای هویت ملی سایه افکنده است باز کند. مخصوصا که ضرورت هر گونه دخالت در امر تغییر شرایط موجود یعنی همان شرایطی که سالهاست مارا از حقوق اولیه انسانی مان محروم ساخته بنا بر این توصیه های خیرخواهانه! ورود به خطوط قرمز سیاست تلقی شده و ممنوع اعلام می گردد!

البته بر کسی زحمات بی شائبه ی یکی از باسابقه ترین چهره های ادبی ما، یعنی دکتر جواد هیئت پوشیده نیست. کارنامه ی فرهنگی ایشان در زمینه نشر فرهنگ و ادب ترکی و آثار بزرگانی که شاید امکان دسترسی بدانها جز از طریق همان نشریاتی که سالها در رنج و مشقت زیر شدیدترین فشارهای مادی و معنوی تحت نظر و تلاش ایشان منتشر گردید مقدور نبود. اما این کارنامه باعث نمی شود که سخنان ایشان را مورد نقد و بررسی قرار نداد و بی تفاوت از گفتنی ها و نگفتنی هایشان گذشت. ایشان در برابر سوال خبرنگار روی خط سوم که می پرسد : « براساس‌ كدام‌ گزينه‌ها به‌ اين‌ نتيجه‌گيري‌ رسيده‌ايد كه‌ ما هنوز وارد مرحله‌ سياسي‌ شدن‌ نشده‌ايم‌ و اگر در مرحله‌ سياسي‌ نيستيم‌ در كدام‌مرحله‌ هستيم‌؟» جواب می دهند: « ما در مرحله‌ فرهنگي‌ هستيم‌ چرا كه‌ سياست‌ اگر به‌ زمينه‌ فرهنگي‌ تكيه‌ نكند موفق‌ نمي‌شود. ما بايد در مرحله‌ فرهنگي‌ تلاش‌ كنيم‌ وفرهنگمان‌ را رسمي‌ كنيم‌ و هويتمان‌ را تثبيت‌ كنيم‌.» اما فقط بخاطر « مرحله فرهنگی » نیست که باید وارد سیاست نشویم، بلکه « وقتي‌وارد سياست‌ مي‌شويم‌ يك‌ سري‌ دشمنان‌ سياسي‌ هم‌ خواهيم‌ يافت‌ و اين‌ جبهه‌ ما را ضعيف‌ مي‌كند و مبارزه‌ ما را سخت‌ مي‌كند. به‌ همين‌ خاطر مانبايد واردمبارزه‌ سياسي‌ شويم‌. ما بايد فرهنگ‌ و هويت‌ فرهنگي‌ خود را تثبيت‌ كنيم‌ و در آن‌ تلاش‌ كنيم‌ و در اين‌ راه‌ بايد مبارزه‌ كنيم‌. » (به نقل از مصاحبه ایشان)
اکنون ما به بحث اینکه توجیه و اصرار ایشان برای ماندن در جبهه ی فرهنگی منطبق بر معیار های جاری است یانه نمی پردازیم و آنرا به حساب عقیده شخصی ایشان می گذاریم و حتی جواب ایشان در اصرار مصاحبه گر زیرک روی خط سوم که : « ولي‌ اگر ما هميشه‌ در موضع‌ دفاعي‌ باشيم‌ بيشتر ضربه‌پذير مي‌شويم‌ و اگر ما به‌ اين‌ گونه‌ بيندشيم‌ كه‌ اگر وارد مرحله‌ سياست‌ شويم‌ دشمنان‌ جديدي‌پيدا مي‌كنيم‌ بيشتر ما را در حالت‌ تدافعي‌ نگه‌ مي‌دارد و ما را محافظه‌ كار مي‌كند. به‌ اين‌ امر چگونه‌ مي‌انديشيد » به این نحو که « امروزه‌ همه‌ چيز متكي‌ به‌ فرهنگ‌ است » و «‌ آن‌روزي‌ بايد وارد سياست‌ شويم‌ كه‌ قوي‌ باشيم‌ و شانس‌ موفقيت‌ ما زياد باشد » را نیز قبول می کنیم. اما آیا این چنین به موضوعات نگاه کردن نوعی موازنه ی قدرت نیست ؟ یعنی ایشان زمانی که دست پایین را داشته باشد حاضر به قبول ریسک یا بعبارتی عوض کردن مرحله نیست! به همین خاطر بدون رعایت و تمایز قائل شدن در صفوف نیروها، بگونه ای مغشوش و جسارتمندانه! با چماق و میخ «مقام معظم رهبری» (به نقل از مصاحبه ایشان هنگام خطاب کردن رهبر) بر سر تابوت پهلوی ها می کوبد و با نقل خاطره از ایشان در واقع آب تطهیری که بر دست ایشان می ریزد، کاملا روشن می شود که منظورشان از کار سیاسی چیست و چرا باید کار سیاسی نکرد! چرا که آقای دکتر باکتابی که سالها پیش تحریر و خدمت رهبر ارسال کرده بودند ایشان نوشتند «شما زبان‌ و فرهنگ‌ مارا احيا نموديد». یعنی کاری را که «پهلوی ها 60 سال نکردند» به همت و تایید رهبر انجام گرفت!
آیا اصلا ادبیات چنین فرمایشاتی منسوخ نشده و تاریخ مصرفش نگذشته است؟ در حالیکه روشنفکران و نیروهای سیاسی هر روز از گوشه و کنار ایران و جهان با شهامت بی نظیری تابوهای «مقام معظم رهبری» را شکسته و با نامه پراکنی های متعدد او را مورد خطاب قرار داده و حاکمیت جابرانه ایشان را به زیر سوال می برند و خود او را مسئول جنایت های ریز و درشتی معرفی می کنند که در کشور اتفاق می افتد، نقل قول یا خاطره از چنین شخصیتی بنظر شما اصلا" جایز است تا قابل افتخار نیز باشد؟ و اصلا این حتک حرمت به نویسندگان و خبرنگارانی نیست که جانشان را در طبق اخلا ص برای آگاهی مردم گذاشته اند. نگاه کنید به نامه ی رسوا کننده ی «انصافعلی هدایت» خبرنگار خودمان. آیا رسالت و تاثیر چند صفحه ای نوشته های او با قبول ریسکی که می داند کرده است بیش از همه ی کار فرهنگی کردن ما ظرف این سالها نبوده است؟ یا کارآیی مصاحبه هاو نوشته های مرتضی نگاهی که با زبانی فارسی، قلبی آذری و اما نگاهی جهانی هر روز در گوشه و کنار دنیا انجام می دهد؟

بدتر از این آقای هیئت حتی نمی خواهد برای تعارف هم شده یک مقام دست چندمی از جمهوری اسلامی را در زمینه این همه سانسوری که بر امر نشر خصوصا نشر ترکی می رود مقصر بداند. او معتقد است اگر هم کسانی پیدا شده اند که با فرهنگ ما مخالفت کردند اینها «ناسيوناليستهاي‌ فارسي‌ هستند كه‌ ريش‌ گذاشته‌اند ووارد حكومت‌ شده‌اند». بنظر می رسد که وامداری به آقای رهبر باعث شده تا شیپور از سر گشادش نواخته شود بطوری که حتی آقای خلخالی نیز که نامش در لیست مرتکبان جنایت علیه بشریت (نه ترک، یا کرد یا فارس) ثبت است مرهون این الطفاتات شده و از بسیاری از نیروهای سیاسی کم ضررتر تشخیص داده می شود!! بدین ترتیب با این سیاست گریزی آشکار عملا بوی سیاست پیشه گی پنهان در فضای مصاحبه پراکنده است! به گونه ای که در بخشی از این مصاحبه با تقسیم بندی ای که از اپوزیسیون به عمل می آورند (البته با از قلم انداختن کمونیست ها) به این نتیجه می رسند که «آيا منطق‌ اجازه‌ مي‌دهد كه‌ ما در رديف‌ آنان‌ ـ همان نیروهای سیاسی ـ مبارزه‌ كنيم‌؟ هيچوقت‌ منطق‌ اجازه‌ نمي‌دهد چرا كه‌ آنهااين‌ پنجره‌ باز شده‌ را هم‌ مي‌خواهند ببندند» گر چه جای این پرسش به قوت خودش باقی ست که منظورشان از پنجره ی باز کدام است ؟ ولی با همه، هیچیک از اینها دلیل پناه بردن به دامان رهبر و امثالهم نمی شود.
ایشان در طی مصاحبه با ادعای اینکه «مبارزه فرهنگی ما نوعی مبارزه سیاسی نیزهست» (که هست) بارها باتکرار و تاکید جانبدارانه مبنی بر اینکه «کسانی می خواستند ایشان را وارد سیاست کنند ولی با این وجود ایشان در رفتند» ملغمه ای با دو بام و یک هوا (!) را بیشتر در آدم تداعی می کند تا مبارزه را. بازنگاه کنید : « در اين‌ شرايط‌ تكليف‌ ما چيست‌؟ ما بايد كارخود را بكنيم‌ و نبايد باعث‌ تقويت‌ آن‌ جبهه‌هاي‌ سياسي‌بشويم‌ » به هر حال خوب بود دکتر تکلیف ما را با جبهه های جدیدی که هر روز در آذربایجان اوج و وسعت زیادتری می گیرد نیز روشن می کرد.

گذشته از این اکنون که چنین صریح مسئله فرهنگی در اولویت قرار می گیرد و ما به دلیل اینکه دشمنان ما قوی هستند و نباید وارد سیاست شویم، مجبوریم پس سوال ها و مسئولیت هارا متوجه خودمان گردانیم و حداقل بپرسیم که در زمینه فرهنگی چه کرده ایم؟ و آیا توانسته ایم به نتیجه ی حداقلی برسیم؟ آقای دکتر جواد هیئت که مجله وارلیق شناسنامه ایشان میباشد بعد از یک عمر کار فرهنگی نتیجه ی کار خود را خود چنین بیان می کند : « شرايط‌سخت‌تر شده‌ است‌. من‌ هزينه‌ وارليق‌ را از مطب‌درآورده‌ام‌. امروزه‌ هم‌ ديگر مطب‌ درآمدي‌ ندارد وهزينه‌ها زياد شده‌ است‌ و از هيچ‌ كس‌ هم‌ براي‌ وارليق‌كمكي‌ نخواسته‌ايم‌ به‌ همين‌ خاطر شرايط‌ ما خيلي‌ سخت‌شده‌ است‌ و تمام‌ تلاشمان‌ امروزه‌ اين‌ است‌ كه‌ تعطيل‌نگردد. » به عبارت دیگر اگر وضع مطب بهتر نشود اوضاع فرهنگی ما رو به تعطیلی خواهد گذاشت!

اما آقای دکتر حسن جوادی و ابولفضل بهاری طی یک مقاله تحقیقی و ارزشمندی مرقوم کرده اند که « مجله شناخته شده ی وارلیق فقط در تعداد 2500 نسخه منتشر می شود که حدود 500 نسخه آن به خارج از کشور فرستاده می شود ». (1) همانجا علاوه شده است که « در ایران سالانه حدود 4000 جلد کتاب انتشار می یابدو در سال 1989 از این تعداد فقط 150 جلد آن را کتابهای ترکی زبان تشکیل می دادند.» جالب است که بشنوید «در سالهای اخیر تعداد نشریات کتابهای ترکی از این هم پایین تر می رسد». (2)
اما فقط این نیست با نگاهی به تیراژ کتب و نشریات ترکی که در تعداد میانگین 3000 تا 5000 نسخه چاپ شده و بسیاری حتی در همین تعداد هم به فروش نرسیده مشخص می کند که چرا چاپ و نشر چنین کتابهایی با وجودیکه تقریبا می تواند حدود 1% از 30 میلیون آذری ترک زبان خواننده آن باشد مقرون به صرفه نبوده و نیست! باید اضافه کنم در همان زمان کتاب « عالیجناب سرخپوش » اکبر گنجی بیش از 25 بار تجدید چاپ شده است! یعنی همزمان که ما فقط سالیانه 4 شماره از همین مجله ی فرهنگی را آنهم گاها" با تاخیر بسیار به چاپ می رساندیم یا روزنامه (البته هفته نامه) دو زبانه معروف فروغ آزادگان در تبریز که تنها صفحات معدودی از آن ترکی بود در تیراژ 8000 تایی منتشر می شده روزنامه « طوس » و « جامعه» هر کدام 800 هزار تیراژ روزانه داشته است.
بدین ترتیب اگر قرار باشد وارد سیاست نشویم مجبوریم که گناه بسیاری از این کوتاهی ها را گردن بگیریم که البته بخشی از آن واقعا" نتیجه ی ندانم کاری و کوتاهی خود ما بوده است مخصوصا که مسلما" بخش قابل ملاحظه ای از خوانندگان این نشریات را آذربایجانیها تشکیل می داده اند که البته به نظر نگارنده این خود نقطه ی مثبتی ست!
آقای دکتر جهت روشن شدن ذهن خام ما یادآوری می کنند که با سیاسی کاری چه بر سر « جمعیت آذربایجان » آمد! و ما یا دیگران را مطمئن می سازند که در عمر بیش از دو دهه فصلنامه وارلیق مطلقا " خطوط سیاسی در آن دنبال نشد. اما اگر نتیجه ی مطلوب حاصل نشده ـ و حتما نشده که یک نشریه نتوانسته روی پایش بایستد ـ آیا زمان بازنگری و تجدید نظر در دیدگاهها ی گذشته فرانرسیده است ؟ آقای هیئت می گوید : « من‌ فكر مي‌كنم‌ كه‌ هرچقدر از لحاظ‌ فرهنگي‌ رشد كنيم‌ و در مردممان‌ شعور ملي‌ و فرهنگي‌ را بيدار كنيم‌ ما نه‌ تنها ضعيف‌ نمي‌شويم‌ كه‌قوي‌تر هم‌ مي‌شويم‌ » البته که کاملا درست است. اما کی جناب دکتر ؟ بعد از آنکه همین یک مجله هم به تعطیلی کشیده شد ؟ این سخن از زمان ارسطو تاکنون تکرار شده است، آیا لازم نیست برای درک شرایط ملموس فعلی قوانین عملی تری اختیار کنیم و با بسنده کردن به قوانین کلی و آدرسهای ناکجا آباد در واقع از زیربار مسئولیت اصلی شانه خالی نکنیم ؟ بعد از بیش از اقلا "دو سه نسل به قول شما کار فرهنگی کردن دوباره این حرفهارا زدن بنظر شما تکرار مکررات نیست ؟ آیا بررسی شده است که کجای کار فرهنگی ما ایراد داشته که ما نتوانسته ایم قوی بشویم ؟ و یا مثلا به قضایا بتوان از دید دیگری هم نگاه کرد. زنده یاد غلامحسین ساعدی به نقل از صمد بهرنگی چنین می نویسد : «...اوایل او ـ یعنی صمد ـ علت اینکه ما قادر به نوشتن در زبان مادری خود نبوده ایم را فقط و فقط در استیلای سیستم شاهنشاهی و شرایط خفقان حاکم نمی دید. او معتقد بود که جسارت ما نیز کم است... » (3)
واقعیت این است که زبان آذری ما در ایران بدلایل همان « سیاست » هایی که خودتان نیز از آن مطلع هستید و کوتاهی های خودمان تبدیل به یک شیر بی یال و دم شده است. زبان ادبی ما هر روز از زبان شفاهی ما فاصله ی بیشتری گرفته و می گیرد.هر روز گله می کنند که ما نمی فهمیم شما چه می نویسید و در نتیجه نوشته هایمان را نمی خوانند. زبان شفاهی ما ـ همین زبان کوچه و خیابان ما ـ رها مانده و چون زمینی را ماند که علف ها ی هرز تمام سطح آنرا پوشانده اند. زبان ما دارد از بین می رود آقا! فرهنگی کاران ما با انتخاب موضوعات تکراری و غیر جذاب قادر نبوده اند هیچ شوق و ترغیبی در نسلی که باید بخواند تا بداند ایجاد کنند. در نتیجه این زبان در پستوی ادیبان و روشنفکران ما نهان مانده و دست به دست گشته و هر روز تخصصی تر شده است. در حالیکه همین نسل برای رفع عطش دمکراسی خواهی اش همگام با سایر نیروهای سیاسی کشور نشان داده که به مسائل سیاسی علاقه مند است و خواهان تغییر اوضاع ست و در همین اثنا جزو بوجود آورندگان دوم خرداد نیز بوده و تیراژ همان روزنامه هایی را بالا برده است که ما هرگز نتوانسته ایم تنها بخش ناچیزی از آنرا درتیراژ روزنامه، هفته نامه و آه نامه هایمان داشته باشیم. بنابر این اینکه مطالبات را نشناختیم و نخواستیم باور کنیم که هویت خواهی مسیر دیگری هم دارد و اینکه سیاست فعالی را پیشه نکردیم تنها و تنها بر می گردد به خودمان... پس تناقصات تعارفاتی از قبیل این «...كه‌ ما به‌ سوي‌ دموكراسي‌ مي‌رويم‌ و هر روزآزادي‌ ما زياد مي‌شود » (همانجا) چنان عقب تر از زمانه است که خود اصلاح طلبان حکومتی را نیز که به شکست دمکراسی در کشور اذعان و اعتراف دارند به خنده واداشته است.

بعنوان کلام آخر باید گفت جنبش دمکراسی خواهی ملت ما براه افتاده است. اینکه « صد سال پیش نتوانستیم نتیجه های دلخواه را از آن بگیریم »، دلیلی نه برای کوتاه آمدن های امروز و منزوی کردن خود بلکه برای پیگیری بیشتر مطالبات است. حتی در آذربایجان نیز این جنبش جایگاه خود را دارد پیدا می کند (نگاه کنید به مقاله های داود ائلدنیز در همین سایت) و سکوت و تماشاگری ما و و عده ها و تکلیف ها نمی تواند این ملت به حرکت در آمده را ساکت گرداند. فقط آنچه که مسلم است اینکه رسیدن به خواستهای ملی در گرو تغییر سیاست های کلان کشور امکان پذیر می گردد. بنابر این باید با جنبش سراسری ایران همگام شد و در مطالبات خود جدی تر بود و بیشتر پای فشرد. گویند در واپسین روزهای عمر « هگل » فیلسوف مشهور، شاگردانش بر بستر او گرد آمدند . یکی از شاگردان که در یافته های استادش اندکی تردید آورده بود، با اکراه فراوان بالاخره لب به سخن گشود که « استاد بزرگوار متاسفانه گفته های شما با واقعیت های موجود مطابقت نمی یابد! ».هگل که آخرین نفس هارا بالا و پایین می داد نگاهی از سر غرورکرد و گفت : « پس وای به حال واقعیت ها! »!! اکنون باید پرسید « وای به حال ما» یا « واقعیت ها ؟!!!»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ « جنوبی آذربایجاندا آنادیلینده اثرلرین چاپ و نشر تاریخی» ـ دکتر حسن جوادی و ابولفضل بهادری
2 ـ همانجا
3 ـ « فارس دیلینده آذربایجان روحونو یاشادان معاصر یازیچیلار (2)» ـ اختصار و ترجمه : ابولفضل بهادری

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!