دیروز قبل و بعد از جلسه سالانه کانون نویسندگان نروژ، فرصتی دست داد تا با دوستان نویسنده دیداری و گپ و گفتگویی صمیمانه و خودمانی تر داشته باشم. یکی از این دوستان افغان است. قبلا هم در جلسه شعر خوانی ما حضور یافته و از داستانهای کوتاه ش خوانده است. وقتی حرف از ادبیات کلاسیک شد، او حرفهایی برای گفتن داشت. به دری شیرین سخن می گفت. چند بیت هم از بوستان سعدی را برای ما خواند. واز تحسین خود نسبت به وسعت نظر سعدی گفت. یکی از این گفتگوهای کوتاه راجع به این مصرع سعدی بود که خود همه چیز را مثل یک مقالۀ بلند در خود دارد. اما کمی شک داشتم که کدامیک از این مصرع ها درست است!؟
«ذات بد نیکو نگردد، آنکه بنیادش بد
است ...»
یا «اصل بد نیکو نگردد، زانکه
بنیادش بد است ... »
ولی من نمی دانم چرا این شعر در ذهن
من از اوان جوانی چنین تداعی می شد:
«ذات بد نیکو نگردد، چونکه بنیادش
کج است»...
هر چه فکر کردم نتوانستم ربط این
«کج» با «بد» را پیدا کنم. شاید اگر مصرع دوم این بیت نبود («تربیت؛ نااهل را، چون
گِردَکان بر گنبــد است») فکر می کردم که در واقع «کج» بهتر شخصیت این آدمها را
بیان می کند تا بد.
اما این «گنبد» و این «کج» از کجا توانسته به ذهن من راه پیدا کند
و ناخودآگاه معنای مصرع را تغییر دهد؟ نمی دانم،
احتمالا شباهت شخصیت این «بیت» با شخصیت بیت معروف صائب تبریزی که:
«خشت اول چون نهد معمار کج ـ تا
ثریا می رود دیوار کج»
می توانسته این پندار اشتباه مرا
توضیح دهد. دیگر مطمئن شدم که این «کج» را از این بیت صائب به عاریه گرفته ام.
دیشب دیر وقت بود. ساعت نزدیک 1 شب.
تقریبا آخرین قطار را از اسلو گرفتم تا خود را به خانه برسانم. توی کوپه ی قطار
کسی جز من نبود. اما نمی دانم چرا در آن ساعت شب به جای خواب، دوباره این مصرع سعدی به سراغم آمد.
«ذات بد نیکو نگردد، چونکه بنیادش بد است»
با توجه به ماهیت کار و تحصیل من،
«ذات بد» نمی تواند معنا داشته باشد. حداقل در حوزۀ کاری من که «تربیتی» است. شاید
اگرسعدی واژۀ «بنیاد کج» را آورده بود، راحت تر می توانستم به «رشتۀ تحصیلی» خود
وفادار باشم. و امید ببندم که شاید روزی «بنیاد کج» بعضی ها «راست» شود.... اما
الان سعدی مرا در دوراهی بزرگی قرار می داد.