شاید لازم باشد قبل از
اینکه چراغ عمرهر انسانی به خاموشی گراید 100 تا از فیلم های مطرح سینمای جهان را
دیده باشد. و این تعطیلات فرصتی شد که بتوانم به این مهم برسم. «توت فرنگی های
وحشی» یکی از این فیلم هاست. روز گذشته من و دوست شاعرم مظفر آنرا تماشا کردیم. و
لذت بخش تر از خود فیلم موقعی بود که ما در باره ی دیالوگ های فیلم بحث و گفتگو می
کردیم. تا واقعا بفهمیم که کارگردان چه چیز را قرار است به ما بگوید. این فیلم
ساخته ی «اینگمار برگمن» کارگردان سوئدی است. باید بگویم این فیلم واقعا ارزش دیدن
را دارد. و با و جودیکه محصول سال 1957 ـ یعنی زمانی که من هنوز بدنیا نیامده بودم
ـ می باشد ولی با ایجاد فضایی کاملا آشنا راحت با تماشاگری مثل من ارتباط برقرار
می کند. یا اصلا باید بگویم آدمی مثل من براحتی می تواند خود را توی سکانس های
مختلف فیلم، یا توی بعضی از دیالوگ های آن که کاملا حساب شده است پیدا کند.
فیلم با صدای یک ناقوس شروع
می شود ... و در صحنه آغازین مرد سالخورده ای پشت میز تحریرش خم شده و در حالیکه
سگ او هم کنارش نشسته است، مشغول نوشتن می باشد. در همین آن صدای او را می شنویم
که به عنوان راوی فیلم زندگی و نگاه خود را نقل کرده و می گوید که تقریبا از تمام
معاشرت های اجتماعی کناره گیری کرده است. و همین باعث شده تا در این سن و سال تنها
باشد. این «پروفسور بورگ» است.
در ادامه فیلم در می یابیم که پروفسور خود را آماده می کند تا
برای گرفتن دکترای افتخاری (پنجاهمین سالگرد فارغ التحصیلی اش از دانشگاه) عازم
«لوند» گردد. همان شب او خوابی عجیب می بیند . در این خواب او در خیابانی که هر
روز از آن می گذشته گم می شود و ساعت ها هیچکدام عقربه ندارد. بعد از بیداری از
خواب بورگ تصمیم خود را در باره این سفر که قرار بوده با هواپیما انجام گیرد،
تغییر می دهد. و طی سفر با اتومبیل عروس او ماریانه که در زندگی زناشویی با همسرش
ـ یعنی پسر پروفسور ـ مشکل دارد و به خاطر این مشکل در منزل پروفسور بسر می می برد
با او همراه می شود و تماشاگر را با خود به این سفر می برد.
پروفسور هنوز از خوابی که
دیده وحشت زده است. با وجودیکه انسانی محبوب و معروف است، ولی هراس از مرگ باعث می
شود تا خود را با گذشته ی خود رودررو کند. او طی بحثی با عروس خود در اتومبیل
متوجه می شود که پسر پروفسور از خود او متنفر است. بورگ در بین راه کنار خانه ای
که در زمان کودکی در آن می زیسته توقف می کند تا نشان عروس ش دهد. اینجا همان جایی
است که او خاطرات زیادی از توت فرنگی های وحشی دارد. و به این ترتیب فیلم در قالب
سیال ذهنی در حالیکه او حضور دارد در خاطرات و خیال او جان می گیرد و پیش می رود.
طی راه با آدمهای دیگری نیز
آشنا می شویم. جایی توقف کرده بنزین می زند و به دلیل که مردم آن محل او را دوست
دارند حتی از او پول بنزین نمی گیرند. این در حالیکه ست که برگمان هیچ دوست و
رفیقی ندارد.
به این ترتیب کارگردان 40 ساله
با تصویر زندگی یک مرد 86 ساله براحتی تنهایی انسان مدرن را در زندگی مدرن به
نمایش می گذارد. و به قول یک منتقد «تنهایی مردی که به نزدیکی مرگ رسیده و این
تنهایی در سینمای برگمن چنان تنهایی ست که مرگ را از یک مرز مشخص به محدوده ای
پیوسته با زندگی تبدیل می کند. تا جایی که در زنده یا مرده بودن عمو ایزاک در فیلم
توت فرنگی های وحشی باید شک کرد.»
گر چه این فیلم نمی توانددر
سلیقه ی هر کسی باشد با همه دیدن آن را به شما توصیه می کنم. (با دوبله ی فارسی و
بخشی به زبان سوئدی)فیلم را اینجا ببینید