آدمی وقتی در خودش حبس می شود، شادی ها
پنجره هایی می شوند که می توانی چشم اندازی به دوردست زندگی داشته باشی. در شاخه های
پیش روی همین پنجره است که می توانی پرنده های خیالت را ببینی، پروازشان دهی و تماشاگرش
باشی. این حس گاهی چنان لطافتی به روحت می بخشد که حس حبس بودن را در تو می خشکاند،
هر چند برای لحظه ای ... و این لحظه ها چنان تا عمق ت پیش می روند که سرحد عشق ت را
رقم می زنی. و آنوقت است که همه تو را از بیرون پنجره تماشا می کنند، نه از داخل...
حسی مختوم که تو را به عشق می رساند، ولی نه به معشوق.
اشتراک در:
پستها (Atom)
معرفی فیلم: رؤیاهای پروانه
«رؤیاهای پروانه» یکی از فیلم هایی است که پیشنهاد می کنم ببینید. با تصاویری زیبا و شاعرانه ... یک فیلم درام و رمانتیک که زندگی دو این د...
-
سالها پیش، قبل از انقلاب، زن زیبارویی به نام «فروزان» با رقص های لوَند و کاباره ای اش، چنان زبانزد خاص و عام شد که توانست گیشه های سی...
-
«سبز باشید» اصطلاحی بود که آنرا از لابلای یک شعر که برایم در اوان جوانی سروده شده بود، گرفته بودم. شاعر آن شعر نامعلوم بود و این اصطلاح در ...
-
(این مطلب با موزیک متن وبلاگ همخوانی ندارد. لطفا از همین بغل سمت چپ آنرا خاموش کنید!) شما فکر می کنید جنبش های مهم و بزرگ جهانی از کجا شروع ...