شما هم بیاین کمی زندگی کنیم!


بر خلاف سالهای قبل تعطیلات کریسمس امسال رو تو خونه موندم. سعی کردم اوقات  آرومی رو پشت سر بذارم. بدون دغدغه، بدون کار. و برای اولین بار تو زندگی م بود که این  همه خواب رو تجربه کردم. تاجایی که به ناراحتی وجدان هم منجر شد. از این رو بر آن شدم که کمی هم وقت برای چیزهای دیگه بذارم. مثلا اسکی.... چرا نه! اما ...
چند سال پیش که اسکی رو شروع کرده بودم، یاد نگرفته کنارش گذاشتم. مگر اینکه جایی رو برای اسکی پیدا می کردم که اصلا سربالایی یا سرپایینی نداشته باشه. چرا؟ راستش زیاد جالب نیست که وقتی تو سربالایی های مسیر در حالیکه شدیدا مشغول جون کندن و  بوکس و باد کردنی، بچه های 7ـ 8 ساله ضمن تماشای تو ازت جلو می زنن. تو سرپایینی ها هم بهتر از این نیست. مثلا  زیاد صحنه ی دیدنی ای نیست که اسکی هاتو درست زمانی که باید سرازیر بشی و کیف کنی، از پات در بیاری و با خودت بکشی ... به خاطر ترس از افتادن... 


نمی دونم شاید اگه پارسال بطور اتفاقی به این توفیق اجباری نائل نمی اومدم، هرگز دل به اسکی کردن نمی دادم. این اتفاق خیلی ساده در «روز اسکی» مدرسه افتاد. و من به عنوان معلم باید با گروه شاگردان همراهی می کردم. و در همون روز یکی از شاگردام به من تکنیک های اصلی اسکی رو یاد داد.  اینکه تو سرازیری چطور تعادلم رو حفظ کنم و نیافتم.
... 

و حالا که تنها در طبیعت مشغول اسکی ام، احساس می کنم بر خلاف ترس گذشته بیشتر از سرازیری ها لذت می برم...  گاهی چنان غرق این کار می شم که یادم می ره در حال یادگیری ام و باید حواسم رو بیشتر جمع کنم. 

و این اسکی هم عجیب منو یاد زندگی می ندازه. خود زندگی ... اینکه باید وسایل اولیه رو داشته باشی. اینکه هدف و انگیزه مهمه. اینکه بایدبه جلو نگاه کنی. و حواست به جلو باشه نه به عقب. اینکه هیچکی بیشتر از خودت قادر نیست بفهمه چقد قدرت بالانس داری و می تونی خودت رو روی پاهات نگه داری. و بالاخره وقتی خودت رو در برابر این «مسیر» قرار دادی باید حرکت کنی. و سربالایی ها و سرازیری هاش رو طی کنی. اولش سرده ولی راه که بیافتی گرمت می شه. «خط اسکی» ی مسیر راه رو بهت نشون می ده. قبلا کسانی بودن که این راه رو رفتن و تو فقط باید جاده ها رو انتخاب کنی. اینکه از کدوم راه بری، و مهمتر اینکه مقاوم باشی. گر چه بعد از اینکه چند تا سربالایی رو که رد کردی، احساس می کنی خسته ای، ولی هیچی به اندازه سرازیری های پیش رو بهت لذت نمی ده. و اینجاست که بکرترین هوا رو استشمام می کنی و می دی به ریه هات... عین تایتانیک! ... احساس می کنی که یاد گرفتی. نه، زمین نمی افتی (تازه بیفتی هم مهم نیست، مهم اینه که تسلیم نشی، برف ها رو از تنت پاک می کنی و دوباره ... سه باره ...  دقت مهمه ..  به شرط اینکه پاهات رو محکم بذاری و نترسی... و به اون اعتماد کنی. اینجا پاهات نقش اراده ت رو تو زندگی بازی می کنن. و مسیر اسکی برات حکم زندگی رو داره. و آدم های دور و برت. بچه، بزرگ ... همه اومدن که سهمی از این هوا بگیرن. بعضی ها تند می رن و بعضی ها مث من آهسته. بعضی ها برای یه هدف دیگه اسکی می کنن... ولی مهم اینه که همه هستن.... 

آره این اسکی منو عجیب یاد زندگی می ندازه.... شما هم بیاین کمی زندگی کنیم.  

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!