گرامی نباد روز سیزده آبان !


چنین به نظر می آید که ما واقعا آدمهای بیکاری بودیم. یا اقلا حکومت بیکاری داشتیم. این بیکاری به معنی کار و زندگی نیست. به معنی فکری است. بخاطر همین مملکت ما به این گندی افتاده است که می بینیم. اصلا زمان انگار از همان اول در مملکت ما خوابیده بود. شما حساب کنید تعطیلات رسمی کشورما را. تکان می خوردیم می ریختیم خیابان و از یک جایی شعار می دادیم. حکومت ایران روز کم آورده بود. یکی از این کم آوردن ها یا زیاد آوردن ها همین روز 13 آبان است. مناسبت ها در این روز به قول گیلکی افتاده است «سر به سر» . یعنی هم روز دانش آموز، هم روز تبعید آقای خمینی و هم که روز تسخیر سفارت آمریکا و هم که قربونش برم یوم الله! واقعا ملتی در دنیا هست که همانند ما چنین ترافیکی در یک روز داشته باشد؟ البته که نه. اما به قول ترکها «هامیسی بیرینه ده یمز بیری ده هئچه.» (همه به یکی نمی ارزد و یکی هم به هیچ!)
13 آبان کاریکاتوری ازروز دانش آموز!
اجازه دهید یک به یک بررسی کنیم. اول از این «روز دانش آموز» شروع می کنیم که نمی دانم چه تاجی بر سر دانش آموزان گذاشته است؟ اصلا اسمی از دانش آموزان ایرانی در بین نیست. انگار قشر دانش آموز در جامعه ما حضور ندارند. در جنبش ضد دیکتاتوری زمان شاه من دانش آموز بودم و حضور ما بسیار موثر تر از حالای دانش آموزان بود. ما تشکیلات قوی تری داشتیم. اکنون نه تشکلی در میان است و نه حرکتی از دانش آموزان دیده می شود.
اصلا کاری به مسئله سیاسی نداریم. یکی به من بگوید که آخر و عاقبت دانش آموز امروزی در ایران چه خواهد بود؟ اجازه دهید خوش بین باشیم. و جواب دهیم: «دانشجو!» گیرم چنین باشد. اما با دانشجویش چنان کنند که می بینیم. من پدر و مادری را می شناسم که حاضر نیست بچه ی دانش آموزش دانشجو شود. نگران است. می ترسد که اذیتش کنند. می گوید که دیپلم گرفته ی زنده بهتر است از لیسانس خوانده ی مرده است. و وای به حال ما!
13 آبان تبعید ارتجاع سیاه
برگردیم به روز«تبعید امام»! گمان نکنم که امروز ایرانی ای وجود داشته باشد که به خاطر چنین روزی درگیر مناسبتی شود. این را دیگر گدای سر کوچه ی ما هم می داند که اعتراض آقای خمینی در سال 43 به شاه، اعتراض به دیکتاتوری نبود. اعتراض برای دیکتاتوری بود. آنهم دیکتاتوری مذهبی. یکی از مهمترین دلیلی که خمینی را به میدان آورد تا به انقلاب سفید شاه بتازد، دادن حق رای به زنان و آوردن آنها به عرصه ی سیاسی و اجتماعی بود. چیزی که مذهبیون به شدت با آن مخالفند. حالا چطور ما می توانیم چنین روزی را گرامی نگه داریم. تازه خیلی ها بعدها معتقد شدند که اصلا شاه مسامحه کاری به خرج داد که خمینی را فقط تبعید نمود. آنها معتقدند که شاه باید در مقابل «ارتجاع سیاه» سرسختی بیشتری نشان می داد. تا ادامه تاریخ ما با چنین زوال سی ساله ای روبرو نمی شد.
تسخیر لانه جاسوسی یا بستن مرکز پناه
برگردیم به مناسبت سوم یعنی «روزاشغال سفارت امریکا سمبل ارزش های غربی!» خب خوشحالم که لازم نیست من در این باره موضع گیری کنم. همه ی آنهایی که سفارت را اشغال کرده اند خود از کرده ی خود پشیمانند. البته اگر در زندان نباشند. اینکار ضرری به ما زد که تا نسل ها جبران خسارت های مادی و معنوی آن ممکن نخواهد بود. اما اگر بخواهیم در باب این روز چیزی بگوییم چیزی فرسخ ها دور تر از ایده های کسانی خواهیم گفت که سی سال پیش اقدام به این حرکت جاهلانه کردند.
همین چندی پیش موقعی که معترضین به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری احمدی نژاد، بوسیله سپاهی ها و بسیجی ها ـ بخوان اشغال چی های امروز سفارتخانه ـ در خیابانها قصابی می شدند، خود کشورهای غربی شجاعانه و انسان دوستانه اعلام کردند که به رسم دمکراتیک خود در سفارت خانه هایشان را باز می گذارند تا به مردم بی دفاع پناه دهند. و چنین هم کردند. بی گمان خیلی ها از جوان های نسل امروزی درآن لحظه های داغ و پر التهاب نفس گیر حین فرار در دل کوچه های بن بست بزرگترین آرزویشان این بود که ای کاش در هر کوچه ای سفارت خانه ای از این نوع قرار داشت. ای کاش سفارتخانه ای بود که از دست مزدوران حکومت اختناق در آن پناه می گرفتند و ساعتی در آسایش بودند. جدی اینطور نیست؟ ای کاش امریکایی ها به جای یکی، یک دوجین در همین کوچه پس کوچه ها سفارتی داشت تا مردم را از دست مزدوران حکومتی نجات می داد.
می گویند در دوزخ مارهایی است که آدم از ترس و دست آنها به اژدها پناه می برد. حالا سی سالی از آن روز شوم اشغال سفارت امریکا گذشته است. یکی به ما بگوید برای اینکه آن اژدها را ببینیم کی رو باید ببینیم؟!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!