قضیه ی یخ ایرانی ها ...


برای کسانی مثل من که در جمع ایرانی ها بسیار نشست و برخاست داریم، قضیه «یخ ایرانی ها» بسیار قضیه ی آشنایی است. مخصوصا آنهایی که قرار است برنامه ای هم در میان ایرانی ها اجرا کنند. بنده زمانی که به عنوان یک موزیسین ـ یا برنامه گردان در جمع ایرانی ها حاضر می شوم، مشکل ترین کارم همین آب کردن «یخ ایرانی ها» است. چرا که بدون این امر امکان ندارد شما ارتباط خوبی با هموطنان خود برقرار کرده و برنامه ی خوبی ارائه دهید.

این «یخ» سابقه تاریخی و فرهنگی دارد. از فرهنگ «سنگین بودن» ایرانی ها می آید!!! ما به بچه های خود مخصوصا دختر بچه ها می آموزیم که در جمع «سنگین» باشند. کمتر حرف بزنند. نخندند. بعضا با کلماتی مثل «باوقار» و «باشخصیت» به این «عقب افتادگی فرهنگی» رنگ و جلایی هم می دهیم. به عبارتی به آنها می آموزیم که «سوسیال یا اجتماعی» نباشند. این فرهنگ متاسفانه در بسیاری از ایرانیان خارج نشین هم از اعتبار شایانی برخوردار است.

بگذریم.

دیروز بعد از مدتهای طولانی به توسط یکی از دوستان به جمع ایرانی ها دعوت شدم. کافه ای در اسلو بود. این کار شایسته ی گردانندگان کافه مرا سر وجد آورد. به هر حال جایی است که ایرانی ها می توانند هفته ای یکبار در آنجا یکدیگر را ملاقات کرده با هم تبادل نظر کنند. به اتفاق دو تن از دوستان خود رفتم، و چند تن از دوستان دیگرم را نیز که مدیدی بود از آنها بی خبر بودم، بطور اتفاقی ملاقات کردم.

جمع صمیمی ای بود. و با یک برنامه ی ویژه، معرفی کتاب، و شعر خوانی همراه شد. دو تن از ایرانی ها هم تولد داشتند. و من که قرار بود مهمانان را برای یکی ـ دو آهنگ مهمان کنم، «برنامه گردانی» آنرا متقبل شده و عصر خوبی را در کنار آنها گذراندم.

قبلا بارها در این گونه جمع ها حضور پیدا کرده ام، ولی به خاطر همان «یخ» رسمی بودن، قادر نبودم برنامه ی خوبی ارائه دهم. بگذارید رازی را خدمت شما عرض کنم. در جمع ایرانی ها برای برنامه گردان هایی که قادر نباشند مهمانان را به میدان رقص بکشند، یک سرافکندگی به حساب می آید. از این رو همیشه این فرهنگ «سنگین بودن» در واقع عاملی ست برای این «سرافکندگی»!

اما من از همان اول برنامه صادقانه و صمیمانه از همین «یخ» حرف زده و تقاضای همکاری از مهمانان کردم. در نتیجه ی این صمیمیت و با کمک خود مهمانان خیلی زود این یخ آب شد. به ناگاه «هنرمندان خودجوش» وارد صحنه شده، و بدون رودربایستی تا پایان برنامه مهمانان خود در کنار موسیقی ی من به اجرای برنامه پرداختند. از این رو عصر خوبی را در کنار یکدیگر به یادگار گذاشتیم. و یدبن ترتیب یخ ها آب شدند. :)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در این باره بیشتر بخوانید:

لزوم حضور بیشتر در عرصه های اجتماعی

حضور من در کافه کتاب و فرصتی برای معرفی کتاب من

تجربه ای از داستان خوانی من

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!