پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۱۶

حس غریبگی

تصویر
گاهی غریبگی یا حس غریبی ـ با غربت و تنهایی اشتباه نشود ـ در همین شهر خفت تو را می گیرد. البته هیچکس نمی داند چه وقت؟ ولی می گیرد. هر جا که باشی یا هر کس که باشی .... شاید به این خاطر دخترم که برای درس خواندن عازم امریکا بود گفت: خونه رو بفروش برو شهر پدر! ... گفت: اونجا خونه بگیر ... دور و برت شلوغ باشه برات بهتره .... نمی دانم .... شاید بچه های ما بهتر از ما فکر شان کار می کند. ولی با شهر رفتن نیست. آن موقع ها که من درست توی سن و سال دخترم بودم ، این حس را درست توی شلوغی هم احساس کرده بودم. همان موقع که همه داشتند می زدند و می رقصیدند. در واقع این من بودم که برای آنها می زدم و آنها را می رقصاندم. این من بودم که اسباب شادی آنها بودم. «جای پایی که بر شن هاست قدرت خاک است نه نقش اراده ی من. سرودی تنها در میان اینهمه شلوغی گریبان مرا می گیرد. خاک و زبان بیگانه می شود. زندگی چون سطحی از هوای گرم از زمین فاصله می گیرد و طبیعت سوژه ای برای رنگ کردن بهار ندارد. تماشا کن انگار برای خودم زندگی می کنم ، انگار برای خودشان زندگی می کنند. بدون خاک ، بدون زبان ، بدون آزادی ، پس اندا

بوی دل انگیز صندلی داغ ماشین

تصویر
امروز صبح وقتی سوار ماشین شدم که استارت بزنم، بویی دل انگیز مرا برد. چنان که یک لحظه از خود بیخود شدم. مثل بهارهای اینجا بود که ناخواسته مرا گاهی با خود می بَرد. و من در حالیکه با دوچرخه ام خود را در سرازیری جاده های اطراف دهکده می بینم چنان پا می زنم تا نسیم بوی کشتزارها را در روح و اندرونم حس کنم.... شاید این احساس را هر کس نفهمد ولی من کشف کرده بودم که این عطر و بو مرا به مزارع برنج زادگاه وصل می کند. و من هر وقت که دلتنگ می شدم این کشتزارها را بیجار کله های زادگاه می دیدم ... این احساس در جزایر یونان هم به من دست داد. بوی هندوانه ی تازه، خیار و گوجه عطر دار، و پنیر و زیتون و درخت هایی که شبیه درخت های ما بود تصاویری از زادگاه را در ذهنم می کشید. ... یک نوستالژی آرام و بی آزار، و شاید هم لذت بخش ...  .... آفتاب بهاری روی صندلی های ماشین افتاده بود. و من متوجه شدم که این بوی دل انگیز باید مال صندلی های داغ ماشین باشد. و بود .... و این همان بوی کودکی بود. من خود را در ماشین «آقا صابر» پیدا کردم. آقا صابر پسر خاله ی پدرم بود. هر از گاهی برای دیدار به شهر ما می آمد. و هر ظهر زوا