فلسفه ی پلاستیک فریزر!


لطفا قبل از اینکه مطلب رو بخونید با این شخص آشنا بشین!
می فهمم. خودم هم اسمی واسش ندارم: دلتنگی احمقانه؟! هوس های خرکی؟ نوستالژی خنده دار؟! نمی دونم. واقعا بعضی وقتا خنده دار هم می شه. مثلا چند سال پیش دوستی بعد از سالها دوری از محل و اقامت در سوئد، توی نامه ای نوشته بود که دلش برای «دکه ی محسن دیزل» تنگ شده. دلم می خواست با آچار فرانسه می زدم تو سرش. دکه ی محسن دیزل جایی تو شهر ما بود که تا نیمه های شب به جوونها «سرویس دخانیات» می داد. من نمی فهمیدم که آدم باید چقدر احمق باشه که دلش برای اینجور چیزا تنگ بشه. اونم درست موقعی که جوونای ایرانی و از جمله خود من برای «خارج» له له می زدیم!
این یه نمونه س. یکی از دوستا تو خارج می گفت دلش برای قهوه خونه ی فلانی و استکان های لب طلایی ش تنگ شده. دلش می خواد که چایی رو توی تعلبکی بخوره. اون یکی می گفت: حاضره نصفه ثروتشو بده یه سری بره ایران و یه قلیونی بکشه...
***
چه عرض کنم! شاید دلتنگی دیروز «آمیرزا هوکن» خودمون هم از همین جنس بود. (اگه این همشهری مو نمی شناسین حتما باهاش تو اینجا آشنا بشین. آدم جالبی یه.) بهم زنگ زد و گفت: Sia mente ebeto.
گفتم یعنی چی؟
گفت: یعنی عید اومد و ما لختیم!
همچی بیراه هم نمی گفت. گفتم: خب، معطل نکن!
گفت: Siamente ebeto .
پرسیدم: این دیگه چی می شه؟
گفت: کی بیام وقت داری؟
امسال دو روز اول عید رو مرخصی گرفته بودم. گفتم همین فردا. خونه م. و قرار گذاشتیم.

... دود کباب کوبیده تمام در و همسایه رو گرفته بود. با هر جز و جزی که چربی کباب بعد از ریختن توی آتیش زغال می کرد، هوکون می گفت: جان! انگار با اون حرف می زد. بعد از چند لحظه نگاهی به من کرد و گفت: Sia mente ebetoیعنی پس عرقش کو؟ رفتم که بساط مشروب رو بیارم. استکون ها رو که آوردم گفت صبر کن!
گفتم: تعارف می کنی میرزا؟
گفت: من و تعارف؟ فکر می کنی به خاطر چی اومدم؟ یه لحظه صبر می کنی؟
صبر کردم. هوکن، سیخ های کباب رو توی دیگی که برا این کار آورده بودم کشید و با ذوق به طرف پالتوش رفت و چیزی از جیبش در آورد. پلاستیک فریزری بود. در حالی که با دندوناش سره ی پلاستیک رو می کشید که باز بشه، گفت:
ـ Siamente ebeto یعنی راستش امروز مهمون منی...
محتویات پلاستیک رو توی استکان خالی کرد. عرق بود.
گفتم: جدی عرقه؟
گفت: پس چی؟
گفتم: آخه اینجا؟
گفت: مسخرم نکنی یا! مدتهاس که عشق کرده بودم «عرق پلاستیک فریزری» بخورم. نمی دونی چه مزه ای داره.
گفتم خب می خوردی!
گفت: تنهایی؟
گفتم: تو که ماشالله دوست و رفیق زیاد داری.
گفت: آخه چه کسی فلسفه ی این کار رو می فهمه؟
«فلسفه؟!» چه عرض کنم. ساکت موندم.
استکان دوم رو ریخت و گفت:
Siamente ebeto –
گفتم ... هیچی نگفتم. خودش گفت:
ـ به سلامتی هر چی پلاستیک که مزه خاطرات ما رو می ده!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!