دیگه تکرار نمی شه دخترم

روزگار غریبی است... دیگه نمی شه حاشا کرد. نمی شه هم مخفی کرد. اصلا می دونین حالا این ماییم که باید مواظب خودمون در برابر اونا باشیم. «ما» منظورم ما پدر و مادرا ییم.  و «اونا» منظورم بچه هان. بله بچه های خودمون...
 دیروز بعد از مدتها هوای خوب و تابستونی با دوستان زدیم بیرون کنار ساحل... با اجازه همچی بخوای نخوای سری هم به خمره زدیم. ... بگو، بخند، بزن و بکوب و خلاصه ... دیشب که برگشتم ... اصلا اجازه بده از امروز صبح شروع کنم.
ساعت 10 صبح بود وقتی بیدار شدم و سری به فیس بوک زدم، عکسی و پیامی از دخترم رسیده بود. گویا ایشون دیشب بعد از من وارد خونه شده و این منظره ها رو عکس برداری کرده بود:  
اولین عکس: «کلید بر روی در ورودی خونه!» نمی دونم این کلید ها چطو یادشون نمونده بود که بعد از باز شدن در، خودشون برن تو جاکلیدی....!
دومین عکس: صندلی های تاشو، زیر انداز، دبه آب، و آکاردئون که همون اول در ولو بودند. نمی دونم این وسایل کی می خوان یاد بگیرن که خودشون برن سر جاشون...
و عکس سوم: قوطی ی آبجوست که نمی دونم تو دستشویی چیکار می کرد؟ .... در حالیکه که من دیشب کلی وقت برای پیدا کردنش گذاشتم...
....

خلاصه با خنده به استقبال دخترم که داشت صبحونه حاضر می کرد رفتم و گفتم:
ـ دیگه تکرار نمی شه دخترم!  

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!