چرا باید از زندگی ترسید؟


 این آهنگ ترکی از «جاندان ارچتین» بسیار قشنگ و زیبا بود. حیفم اومد که ترجمه ش نکنم. برای اینکه موزیک وبلاگ مزاحمتون نباشه، یا اون رو خاموش کنید، یا هم که مستقیم به یوتوب برین و اونجا گوش بدین: 





اگر آفتاب بعد از غروب کردن، هر روز طلوع خواهد کرد، 
و اگر گلها در حالیکه پژمرده می شوند، دوباره غنچه خواهند زد، 
و اگر عمیق ترین زخم ها روزگاری ترمیم خواهند شد، 
و بزرگترین دردها روزی فراموش خواهند گردید، 
به من بگویید چرا باید از زندگی بترسم؟


به من بگویید: چرا باید جدا زندگی کنم؟ 

البته ... هر از گاهی غنچه خواهم کرد و هر از گاهی پژمرده خواهم شد،
البته .... گاها" از شاخه ای بر شاخه ای فرود آمده، بعدا پرواز خواهم کرد. 
البته ... بعضا سرعت خواهم گرفت، و بعضا از سرعت خواهم افتاد، 
البته ... بعضا سخن خواهم گفت و بعضا سکوت خواهم کرد.... 
... باور نکردم هرگز و باور هم نخواهم کرد که هر چیز پایانی دارد... 


البته... اگر امروز بگریم، فردا خواهم خندید
البته ... و اگر چنانچه بروم، بعدا باز خواهم گشت.... 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!