ما ایرانی ها و پیش قضاوت هایمان (2)


 چرا ما ایرانی ها پیشداوری می کنیم؟

 در دنیای امروز ارتباط انسانها بر اساس پرنسیپ ها و روابط تعریف شده ای استوار است. بعضی از این پرنسیپ ها شخصی است و بعضی از آنها جمعی. پریسیب های شخصی را شما خود تعریف می کنید. مثلا وقتی شما با کسی دوست می شوید باورها و انگاشت های  شخصی خود را مداخلت می دهید. به عبارتی تعلقات فکری شماست که حرف اول را می زند. ولی وقتی وارد تشکلی می شوید، یا مثلا به دعوت یک تشکل به جمع آنها دعوت می شوید علاوه بر تمایلات شخصی، ناگزیر از «رعایت» پرنیسب های جمعی و «ملاحضات» جمع هستید.  
متاسفانه ما ایرانیها در رعایت پرنسیپ های جمعی زیاد زرنگ نیستیم. از این رو عمر این تشکل ها وجمع ها پایدار نمی ماند. بدین ترتیب ما از ساز و کارهای مدرن و پیشرفته برای برقراری ارتباط دوری جسته یا از آن غافل می مانیم. بعد از 10 سال زندگی در مهاجرت، هنوز بنده نمی دانم برای ملاقات با دیگر ایرانی ها باید به کجا سر بزنم. به عبارتی ایرانی ها هنوز نتوانسته اند در جامعه ی میزبان خود را پیدا کنند. هنوز باور نکرده اند که «مهاجر» هستند و زندگی در مهاجرت قوانین و نُرم های خاص خودش را دارد. از این رو در پراکندگی بسر می برند. (جز در چند مورد تشکل های سیاسی یا روشنفکرانه.) در نروژ یک کلاس خصوصی زبان فارسی برای بچه های ایرانی تبار پیدا نمی شود. خانواده های ایرانی خود را کمتر در «کانون» ها و یا «مجامع» فرهنگی، اجتماعی یا سیاسی متشکل می کنند. از همدیگر می ترسند. روزنامه و نشریات فارسی زبان نتوانستند پا بگیرند چرا که خواننده ندارند. کمتر کسانی حاضر می شوند وقت شخصی ی خود را صرف کارهای اجتماعی برای دیگر هموطنان کنند. و بدین ترتیب ما ایرانی ها تقریبا از یکدیگر بی خبریم. و هر کدام از ما در «من» های خود متشکل شده ایم نه «ما»! 

از این روست که این «من» ها وقتی در کنار هم قرار می گیرند، قادر به ایجاد رابطه ی سالم با دیگر «من» ها نمی باشند. به جای اتحاد و اتفاق، تضاد پیش می آید. به عبارتی ما قادر به برقراری یک دیالوگ سالم بین خود نشده ایم. طبیعتا اطلاع ما از دیگران نه بر اساس دانسته های ما بلکه بر اساس پیش قضاوت های ما شکل گرفته و می گیرد.  



اما آیا هر اظهار نظر و پرسشی در این زمینه را می توان و می باید «پیش قضاوت» محسوب کرد؟

سوالی است که جواب به آن ظرافت خاصی را می طلبد. چرا که هر کس از ظن خود شد یار من.  به حدی که گله از «پیش قضاوت» های دیگران باعث شده تا سپر بلای اندیشه ها و برخوردهایی غلطی شود که دوست دارند مطرح شوند ولی نه نقد. بعضی از این شکایت ها به فیس بوک هم راه پیدا کرده است. البته با مزین شدن به ادبیات و کلام زیبا که خواننده را مجذوب می کند. به یک نمونه توجه فرمایید:
«وظیفه ما نیست که خطای دیگران را جستجو کنیم، و به قضاوت در باره دیگران بنشینیم. ما باید تمام نیروی خویش را برای قضاوت در کار خودمان صرف کنیم، و تا وقتی که حتی یک خطا در خود می بینیم، حق نداریم که در کار مردم دیگر به قضاوت نشینیم.» ـ امضاء محفوظ!

بر اساس این حکم، بنده اجازه ندارم که در مورد «نظر» دیگران اظهار نظر کنم. چرا که باید ابتدا ببینم خود عاری از عیب هستم یا نه، و اگر آری باید چشم بر خطای دیگران ببندم. و چگونه این امر امکان پذیر است؟ با زبانی ساده تر یعنی اینکه ما راه «نقد» کردن را بر خود بسته، و آنرا مصادف با «قضاوت» کردن می دانیم. با خود فکر می کنم که اگر چنین باشد پس «دیالوگ» چه معنایی می تواند برای ما داشته باشد؟ ما چطور می توانیم خود و افکار خود را از طریق دیالوگ باز شناخته، اصلاح کنیم، و راه را برای یک ارتباط سالم تر فراهم آوریم؟
اخیرا که من ارتباطم را با جامعه ی ایرانی زیادتر کرده ام، دچار سردرگمی عجیبی شده ام. در تلاشم که رابطه هایم را بدور از ظواهر، و بر پایه ی یک سری آموخته ها بنا نهم، ولی این کار آسان به نظر نمی آید. بارهاچوب تکفیر خورده ام.
همین چندی پیش به عنوان یک دوست، نظر یکی از دوستان را نقد کردم. این نقد نه از سر دشمنی، یا کینه توزی بلکه از سر دوستی و علاقه بود. اما با تکفیر اینکه «تو هم مثل بقیه ی ایرانی ها بدون آنکه مرا بشناسی داری در مورد من قضاوت می کنی» مواجه شدم.
تو گویی آنچه که در  ارتباط  بین ایرانی ها وجود ندارد «نقد» و «انتقاد» است. ما ایرانی ها همانقدر که از تعریف و تمجید دیگران از خود، خوشحال می شویم و از آن استقبال می کنیم، و هر کسی که از ما تعریف کند را دوست خود می پنداریم، همانقدر هم از نقد فرار می کنیم. حاضر نیستیم کسی اندیشه، بینش و فکر ما را مطرح یا نقد کند. و اگر چنین شود خیلی زود محبوبیت و دوستی خود را از دست خواهد داد. به عبارتی ما یا دوست کسی هستیم و یا دشمن. اگر بخواهیم دوستی را نقد کنیم متهم به این می شویم که در مورد او قضاوت کرده ایم. بدین ترتیب بعضی از ما هنوز  «نظردادن» را با «پیش قضاوت» اشتباه می گیریم. و گاها برای اینکه از نقد و انتقاد در امان بمانیم، مسئله «قضاوت سازی» دیگران را مورد سوء تعبیر قرار داده و سعی می کنیم خود را از این حیطه ای که «شخصی» می پنداریم دور کنیم. و بدین ترتیب از آن سوی پشت بام سقوط می کنیم.   
نتیجه ی کار چنین می شود که ما ایرانی ها به جای بهره مندی از پریسیب های نقد و انتقاد که از ساز و کارهای دمکراسی است، سانسور کردن دیگران را انتخاب می کنیم.

اما واقعا اظهار نظر یعنی قضاوت کردن؟

البته که نه. باید دقت کرد تا زمانی که ما دارای ایده و اندیشه ای هستیم که آنرا منتشر نکرده ایم، حیطه ی خصوصی یا شخصی ی ما محسوب می شود. کسی اجازه ندارد تا «خطای شما را جستجو کند». اما وقتی آنرا اظهار یا منتشر می کنیم، افکار خود را از حوزه ی خصوصی خارج کرده در معرض عام قرار می دهیم. هر خواننده ای حق دارد با فکر یا احساس ما همرایی کرده (لایک) یا آنرا نقد کند. و ما باید چنین اجازه ای را به دیگران بدهیم. باید بدانیم که اندیشه های انسانی در میدان برخورد و نقد است که به پویایی می رسد، و ما باید آمادگی وارد شدن در این میدان را داشته باشیم.



نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!