عشق یا معشوق

آدمی وقتی در خودش حبس می شود، شادی ها پنجره هایی می شوند که می توانی چشم اندازی به دوردست زندگی داشته باشی. در شاخه های پیش روی همین پنجره است که می توانی پرنده های خیالت را ببینی، پروازشان دهی و تماشاگرش باشی. این حس گاهی چنان لطافتی به روحت می بخشد که حس حبس بودن را در تو می خشکاند، هر چند برای لحظه ای ... و این لحظه ها چنان تا عمق ت پیش می روند که سرحد عشق ت را رقم می زنی. و آنوقت است که همه تو را از بیرون پنجره تماشا می کنند، نه از داخل... حسی مختوم که تو را به عشق می رساند، ولی نه به معشوق.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!