یک حسی به من می گوید...



یک حسی در درونم به من می گوید:
دروازه های دلت را ببند احمق!
و کنار پنجره ی مات دنیایت
بنشین و رهگذران بازیگر را ففط تماشا کن!

گوش می کنم.
اما همان حس دوباره به من می گوید:
حرف نزن لعنتی، دروازه های دهنت را هم ببند و بگیر بخواب!
وقتی همه خوابند.... 



...
حالا من خوابم. 

لطفا بیدارم نکنید!
«حتی شما!» 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!