راهها...

و دیروز بعد از هفت ساعت رانندگی به خونه رسیدم. بیشتر از یه ماه بود که از خونه دور بودم. به خونه رسیدم ولی فکر کنم هنوز مونده که به خودم برسم. اما از این راهها... آی... آی ... این زندگی رو می گم...، نه این راهها رو می گم، عین زندگی ین.... و من این اواخر خیلی تو راه بودم. خیلی تو راه موندم. راههایی که رفته م. راه هایی که اومده م. راههایی که نباید می رفتم. راههایی که بن بست بود. راههایی که ... بالاخره سوژ ه ای شد برای مطلب امروزم ... مسلما شما هم این راه ها رو تجربه کردین ... خودتون ببنید:
.
.
.
.

راههایی که بوی آشنا می داد ...



و جنگل هاش تمشک داشت ... عین جنگل های شمال خودمون ...

راههایی که بوی تنهایی می داد...

راههایی که قبلا یکی از اونجا رد شده بود ...

راههایی که قشنگ بود...


راههایی که پل داشت...

راههایی که ساختمونای تمیز و قشنگ کنارش چیده شده بودن...


راههایی که عین توی قصه ها بود... با کلبه ای کنار جاده ...
راههایی که ابرهای قشنگ داشت ...

و عین تابلو نقاشی بود....
راههایی که کامیون های سنگین ازش رد می شدن ...

راههایی که خلوت و منظم بود ولی پر خطر ...
راههایی که پهن بود ولی یکی حق سبقت داشت و اون یکی نه ...


راههایی که تابلو داشت و مقصد رو نشون می داد...
راههایی که به بیراهه می خورد ...


و اون کنار استراحتگاهی داشت که تو می تونستی دمی بیاسایی و و با سازت همراز بشی و از خودت آویزون بشی. ...

یا راههایی که بوی مهر می داد و به سلامتی عشق و صفا بهت کباب و آب شنگولی می دادن...


راههایی که به مرده آب ختم می شد و مرغابی داشت. ولی خاطرات مرداب زادگاهت را زنده می کرد ...

و خلاصه ی کلام اینکه راههایی که درست توی آب جای خالی داشت ... عین «جای خالی ما»...

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!