یادگارهایی از شهر Fredrikstad


آخر هفته ی پیش، دوستی قدیمی مسیج داد که برم پیش ش... رفتم بی تعارف. شهرش تقریبا 90 کیلومتری شهر خودم قرار داشت. «فردریک استاد». تجدید دیداری بود با دوست و شاعر خوب مان «کولی» (مظفر امینی) که اخیرا دو کتاب شعرش رو هم به چاپ رسونده بود. البته که تنها نبودم ... سازم رو هم با خود برده بودم.
مثل همیشه خلوت کردن با دوست اینچنینی و آبتنی توی دریای کرامات او و کلمه چینی از باغ کلام او برام همیشه جالب و خاطره آمیز است. خصوصا که از آخرین دیدار و نشست مان ماهها می گذشت. 

در آتلیه هنرمندان فرصتی دست داد تا با یکی از نقاشان به نام نروژ «داود زندیان» آشنا شوم.

 فردای آن روز شاعر مرا به آتلیه نقاشان شهر برد. جایی که خودش هم اوقات فراغت را به نقاشی و رنگ آمیزی ذهن می گذراند. ساعتی را در آتلیه با دوستان هنرمند گذراندیم. حتی فرصتی دست داد تا با سازم نوای آتلیه را در اختیار خود گرفته و دقایقی سکوت را با موزیک پر کنم. اما آشنایی با یکی از نقاشان ایرانی «داود زندیان» که هنرمندی بسیار پر کار بود و با وجود شهرت، روحی بسیار متواضع داشت، باعث خوشوقتی من شد.
در کنارش نشستم و با نقاشی اش آشنا شدم. سبکی که کمتر دیده بودم. «رئالیسم جادویی» ...  


 سپس با مظفر عزیز به شهر رفتیم و گشتی در اطراف زدیم. شهری که قسمتی از از آن با بافت قدیمی اش به زیبایی شهر می افزاید. 
در بخشی از شهر «شهر قدیم» قرار دارد که دیدنی ست. بسیاری از بناها، پل ها، میدان ها و غیره همانجور دست نخورده باقی مانده است. 




 عصر فرصتی شد تا هر سه مان در دامن طبیعت اتراق کنیم و دلی از عزا در بیاریم. 




اما یکی از کارهای جدیدی که شد، اینکه برای اولین بار برای گاوها موسیقی زدم ... جالب بود. 


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!