بسیار سفر باید ...

تا حالا به این فکر کردین که «سفر» و «اعتبار» چه تناسبی می تونن با هم داشته باشن؟ و چطور این دو در «هویت» آدمی هم تاثیر می ذارن؟ شاید باور کردنی نباشه، ولی زمان شاه ایرانی ها برای سفر به دنیا ویزا نمی خواستند. اعتبار پاسپورت اونها به حدی بود که کلیه کارهای روادید هنگام ورود به کشورها به طور اتوماتیک انجام می شد. «تومن» ما هم1/7 دلار بود. من زمان شاه، هرگز این «اعتبار» رو تجربه و احساس نکردم.  و بعد از استقرار جمهوری اسلامی هم متاسفانه هرگز چنین حسی به سراغ من ِمسافر نیامد. در 22 سالگی که برای اولین بار عزم «خارج» کردم، در واقع اصلا حس سفر نداشتم. یعنی حسی نبود که مثل میلیون ها شهروند و جوانهای دیگر دنیا، برای گذرندان تعطیلات و عشق کردن باشه. هر کدام از ما برای رقم زدن سرنوشت خود ناگزیر از سفر بودیم. و  تنها چیزی که در این سفرها تجربه می کردیم، نه اعتبار، بلکه کاملا بر عکس «بی اعتباری» بود. این بی اعتباری به حدی بود که باید هویت ایرانی م رو پنهان می کردیم. باور کنین بی اعتباری بدترین درده. بدتر از بی هویتی ست. شما حاضرین هویت نداشته باشی ولی اعتبار چرا... شما می خواهید که وقتی می فهمنن کی هستید بهتون احترام بذارن و اعتبار قائل باشن.
روزی در یکی از شعرهام نوشتم:
صحبت از پرواز نیست جانم سر موضوع من.
صحبت دل کندن است.
صحبت از پریدن است...
....
صحبت از بیداری ی در خواب نیست
صحبت از بیزاری ی بیدارهاست...
ننگریدمان چنین آشفته و بی نظم و حال
ننگریدمان چنین بی آشنا... 

یادم می یاد روزی در بیرون یکی از هتل ها مشغول کشیدن سیگار بودم. خانمی به من نزدیک شد و آتش سیگار خواست. در حین اینکه سیگارش رو روشن کردم، پرسید: ایتالیایی هستی؟
گفتم: نه. پرسید: اسپانیایی هستی؟ گفتم نه. دوباره نگاهم کرد؟
ـ کجایی هستی؟ گفتم ایرانی... توی چشمم نگاه کرد و گفت: I hate iranian. و از من دور شد. 

بی سبب نیست که ما مجبور بوده ایم گاهی هویت ایرانی مون رو پنهان کنیم.  یادم می یاد سالها پیش بعد از اقامت در اروپا برای یه سفر تفریحی به آلانیای ترکیه که رفته بودم، متوجه شدم که روی میزهای رستوران های شهر رو با پرچم کشورهای مختلف تزئین کردن . البته این برای جلب مشتری بود. ما به طور اتوماتیک روی میزی که پرچم کشور نروژ رو داشت، نشستیم. دخترم پرسید: چرا پرچم ایران روی این میزها نیست؟ من توضیحی برای او نداشتم. ولی خود می فهمیدم که اعتبار از هویت مهمتره ... چرا که هویت اصلی ی من اعتبار رو از من می گرفت. 


اوایل تابستان امسال وقتی در یونان بودم، یک سفر یه روزه به مارماریس ترکیه دست داد. بعد از اندکی گردش با اتوبوس های توریستی،  از ما پرسیدند که اهل کدام کشور هستیم. دقت کنین: نپرسیدند که از کجا اومده ایم. این سوال برای این بود که جهت بعضی توضیحات می خواستند مترجم کشور مورد نظر رو برامون بیارن. و من و همسفرم در جواب سوال خیلی شیرین گفتیم: «نروژ» وقتی برامون مترجم نروژی آوردن، متوجه شدیم که دو خانواده ی دیگه هم با ما همراهن. جالب این که هیچکدام از اونها هم نروژی الاصل نبودند... بنابر در این بی هویتی ما تنها نیستیم. 


***
پس نمی شه زیاد با سعدی موافق بود که گفته: «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی »... چرا که سفرهای امروز هم «پاس» معتبر می خواد، و هم پول معتبر. دقیقا چیزهایی که هموطنان ایرانی ی ما از آن محروم هستند. از این روست که نروژ کوچولو با این جمعیت چهار میلیونی ش، یکی از گردشگرترین مردمان جهان رو تشکیل می ده ... 

ادامه دارد

در این رابطه بخونید: 

نظرات

  1. همه داستان از این قراره که شما بی هویتید و ارزون هم هویت خودتون رو می فروشید. اگه به صورتی غیر پناهندگی نمی اومدید و کار و تخصص خودتون رو می فروختید، این قدر هویت خودتون رو جا نمیگذاشتید و ارزون نمی فروختید. متاسفانه هنوز هم به راه اشتباهتون ادامه می دید و دیگران رو هم به اشتباه می اندازید. خانه هویت شما از پایبست ویران است.

    پاسخحذف
  2. ممنون از نظرتون ... البته هویت کالا نیست که آدم یا بنده بخوام اون را بخرم یا بفروشم. هویت قبل از هر چیز یک احساس تعلق است. و این حس باید درونی باشه ... و وقتی این هویت داشتن آدم رو بی اعتبار می کنه، همان به که آدم نداشته باشه ... یا با هویت جدیدی خودش رو تعریف کنه ...
    من جواب شما رو در بالا دادم. هویتی که به قیمت بی اعتباری باشه رو هیچکس نمی خواد. و البته من هم ... مهاجرت میلیونها نفر به خارج از کشور ایران هم همین امر رو نشون می ده ...

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!